نامه هایی به مادرم

خوشبختی و بدبختی آدمها بی هیچ قاعده ایی یک جهش ژنتیکی است.
مهربانوی من، شهبانوی من سلام مهربانوی صبور من! خوشبختی و بدبختی آدمها بی هیچ قاعده ایی یک جهش ژنتیکی است. روزگاری دور، لب حوض سیمانی لب پریده آن حیاط قدیمی

خاتون من تو بگو حیف این دشت نیست؟
زنگ زدی بپرسی امروزم چطور گذشت؟ مرا ببخش مهربانو، وسط جاده بودم . از زمین بخار بلند می شد شکل نفس های یک هیولا. نمی توانستم مکالمه مان را ادامه

سلام میکنم از راه دور و گوشه دامن گلدارت را می بوسم.
مهربانوی من سلام سلام میکنم از راه دور و گوشه دامن گلدارت را می بوسم. از راه دور اگر جویای حال منی باید بگویم خوب نیستم. به سرم زده امشب

سلام بر مهربانوی آن ور مرز و آن شهر دورِ دور
جویای حالم اگر باشی ملالی نیست جز دوری دست های تو که بالش خواب امنم می شدند آن روزها و این روزها نیستند. جان دلم که تو باشی صبح که

مادر! استانبول آخرین غنیمت من بود از روزهای عاشقی. نگذار ویرانه اش کنند.
با هر بمبی که منفجر می شود یک تکه از دلم به یغما می رود مهربانوی دورمانده. حالا استانبول هزار تکه شده ، شهری که مثل تهران از دست من